بعداز یه دعوا سر پتوی روی تخت ک مثلا یه رب طول کشید
خوابید و من روشو کشیدم و برای خودم یه لحاط جدا اوردم.خونه خیلی سرده هنوز شوفاژارو راه ننداختن
و چنددقیقه ای تو گوشش حرف زدم با اینکه 6070درصد خواب بود درنظرم
خواب یه قدرتی داره که فرداش راحتر کنار میای انگار
صبح عادی بیدارش کردم لقمه درست کردم ببره و رفت.باید بگم هی متن نوشتم پاک کردم یه ذره گریه کردم امایهو ساعت سه با دسته گل و یه جعبه شیرینی گردویی لاریسا ک مورد علاقمه اومد
مینویسم که یادمون باشه این روزارو
ک هنوز ازش دلخور بودم ولی دوستش داشتم
الان دلم گرفته ازش دلخور نیستم .
سختم نیس بچه ندارم:)) یعنی کلی کار هست ک قبلش بشه کرد یکی مث ورودی به مسابقات ولیگ.
یکیش مثل کارپیدا کردن و تموم کردن فیلمای اموزشی
یکیش مث تمیزی خونه
اما هی باخودم میگم سنم داذه میره بالا دیر میشه و ازاینکه دم زبون ادما بیفتم خجالت میکشم.وقتی حرف از بچه دارشدن یا نشدنه یهو ببینی یکی یواشکی نگات میکنه خحالت میکشی معذب میشی.و همین!
یه چیز بامزع
اومده میگه گلای خوشبو خریدم برات( میخک و مریم خریده)
میگ این سبزاشو بکن بوگند میده .حالا بوی گند واسه میخکه ها
اومدم یه کم از حس های بد بنویسم
یه ,ک ,مث ,گل ,ازش ,حرف ,ازش دلخور ,مث تمیزی ,تمیزی خونه اما ,خونه اما هی ,باخودم میگم
درباره این سایت